Monday, August 29, 2011
This road never ends
One day, You are the winner and one day the looser,
the result never doesn't matter, The most hardest matter in life is to leave the competition...
Breaking the boundaries and take a risk, trust me it always worth...
Saturday, August 27, 2011
reach to one of my wishes
How unpredictable is life;
Everyday, we are running and rushing to reach our goal then when we reach to them, there is nothing,
Maybe just a butterfly fleeing for a moment,
But I like this fight and I will never give up....
Wednesday, August 24, 2011
آنها كه ماندند
تا يادم مي آيد ، توي ايستگاه راه آهن بزرگ شدم . خيلي كوچك كه بودم ، مامانم كنار ايستگاه ، سر راه مسافرها و بدرقه كننده ها بساط پهن مي كرد و من كنار بساطش مي خوابيدم .بساط مامانم ، چند جلد شناسنامه و گذر نامه بود و چند تا جوراب مردانه . فروشي نداشت ، خودش مي گفت بهتر از بيكاريه بابام مي گفت:
" اينهارا بذار كنار ، گدائي درآمدش بيشتره " ولي مامانم زير بار نمي رفت .بابام نابينا بود . آنطرف تر مي ايستاد وآكاردئون مي زد .يک كاسه ي زرد با يک دست بريده با پنجه هاي باز در وسطش را هم مي گذاشت جلواش . دور تا دور كاسه دعا نوشته شده بود .درآمد بابام خيلي بيشتر ازمامانم بود . نمي دانم مردم از نابينائيش دلشان مي سوخت،يا به خاطر دست بريده بودكه پول مي ريختند توي كاسه ...
ل.ض
" اينهارا بذار كنار ، گدائي درآمدش بيشتره " ولي مامانم زير بار نمي رفت .بابام نابينا بود . آنطرف تر مي ايستاد وآكاردئون مي زد .يک كاسه ي زرد با يک دست بريده با پنجه هاي باز در وسطش را هم مي گذاشت جلواش . دور تا دور كاسه دعا نوشته شده بود .درآمد بابام خيلي بيشتر ازمامانم بود . نمي دانم مردم از نابينائيش دلشان مي سوخت،يا به خاطر دست بريده بودكه پول مي ريختند توي كاسه ...
ل.ض
Tuesday, August 23, 2011
I am a wave of compassion
Life is short, now live...
Yesterday I started new life, join the students from all over the worlds, with different willings
How strange is life, one day live in a town in another part of the world and one day sit in the chair with diverse of cultures...
Again notebook, pen, ambitious and life...
Mina
For people who live in misery
http://www.youtube.com/watch?v=roDXSHSEuoo&feature=share
we can, we shall overcome,
I am belief in your humanity...
we can, we shall overcome,
I am belief in your humanity...
Sunday, August 21, 2011
Saturday, August 20, 2011
کفش های کهنه ات را دور نینداز ، شاید دوباره به کوچه های قدیمی بازگشتی ...
گاه یك سنجاقك به تو دل می بندد و تو هر روز سحر می نشینی لب حوض تا بیاید از راه از خم پیچك نیلوفرها روی موهای سرت بنشیند یا كه از قطره آب كف دستت بخورد گاه یك سنجاقك همه معنی یك زندگی است . |
Friday, August 19, 2011
رهایی
رهایی آرزوی من است
رها شدن از سکوتی که هرگز آنرا به مرز فریاد نرسانده ام
معنای فریاد را نمیدانم در این سکوت جا مانده ام
Dance with me
Listen to the melody of water that goes beyond the boundaries,
Look at the shining stars, Follow them go into the endless road
Now I am here in the middle of nowhere, I saw the shimmering light, cool wind in my hair, this could be the heaven...
how strange is the feeling, I want to fly like a butterfly ...
Mina
Mina
Subscribe to:
Posts (Atom)